درباره

يه جورایي بدنم احساس سبکي مي کنه . کنار پنجره ، دستام رو دراز کردم . فاصلهء دست من تا ابرا شايد کمتر از يه وجب بود . خواستم با دستم ابرارو جا به جا کنم ، ولي احساس کردم من که مي تونم ابرارو جا به جا کنم به جاي اين ، دستمو دراز کنم، تا دستم به دست تو برسه . آخه از اينکه تو دست منو ميگرفتي يه احساس غرور خاصي ميکردي . حالا مي خوام اون احساسو دوباره بهت هديه بدم . نظرت چيه ؟ قبول ميکني ؟ اگه دستم به دستت برسه، خودت رو پرت میکنی تو آغوشم، طوريکه سنگيني بدنم رو احساس کني .آره بزار حالا با تو برم تو ابرا دستامو فشار بده ، واي چه احساسي . از احساس متولد شدن هم ، بهتره . نه چرا داري دستمو رها ميکني . نه اگه اينکارو بکني پرت مي شم پائين . نه اين کارو نکن . به عظمتت اين کارو نکن. ولي تو دست منو رها کردي و رفتي به بالا . دارم پرت مي شم. واي چه جالب ، به جاي اينکه پائين رو نگاه کنم ، سرم رو بالا گرفتمو به عظمت عشق خيره شدم . چه عظمتي . بي نظيره  

    http://fereshteye-royaha.blogfa.com/

گزارش تخلف
بعدی